English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8040 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
capability U قادر به انجام کاری بودن
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
programmer U شخصی که قادر به طراحی و نوشتن برنامه کاری است
programmers U شخصی که قادر به طراحی و نوشتن برنامه کاری است
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
literacy U قادر به خواندن بودن
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
communicating word processor U پردازنده کلمه یا ایستگاه کاری که قادر به ارسال و دریافت داده است
may U توانایی داشتن قادر بودن
edp U پردازشگر کلمه که قادر به انجام توابع پردازش داده مشخص است
chip U اتصال به یک قطعه که در صورت فهور یک سیگنال دیگر قادر به انجام عمل نیست
chips U اتصال به یک قطعه که در صورت فهور یک سیگنال دیگر قادر به انجام عمل نیست
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
demonstrations U نرم افزاری که آنچه یک برنامه قادر به انجام است بدون پیاده سازی توابع آن نشان میدهد
demonstration U نرم افزاری که آنچه یک برنامه قادر به انجام است بدون پیاده سازی توابع آن نشان میدهد
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
literacy U اصط لاحات مربوطه و قادر بودن برای استفاده از کامپیوتر برای برنامه نویسی و برنامههای کاربردی
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
capable U توانایی انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
backlogs U کاری که باید انجام شود
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
undertake U توافق برای انجام کاری
backlog U کاری که باید انجام شود
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
undertaken U توافق برای انجام کاری
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
undertakes U توافق برای انجام کاری
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
have U باعث انجام کاری شدن
having U باعث انجام کاری شدن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
load U کاری که باید انجام شود
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
loads U کاری که باید انجام شود
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
slur U باعجله کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2In someone bad (or good) books.
2In someone bad (or good) books.
2actus reus
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com